به نام خدا
سلام؛
لپتاپ را خاموش میکنم. ماه رویت -بیهوا - در مانیتور تاریکم ظهور میکند.
داد و ستد لبخند میکنیم.
برمیگردم به عکس روی دیوار خیره میمانم.
به عکسی که خیره خیره نگاهم میکند.
به عکسی که رنگ نگاهش،
گرمای لبخندش،
به عکسی که بودنش،
تپش روشن زندگیام شده است.
به حضوری که به وجودش،
به وجود دائم و لحظه به لحظهاش،
ایمان دارم،
با تمام وجود.
به عکسی که حالا دیگر چند وقتی است مخاطب تمام حرفهایی شده که دیگر نمیزنم،
که خلاصه میکنم در لبخندی که بیاراده گل میکند در تلاقی نگاهمان.
و دل خوش کردهام به پاسخی که خلاصه شده در لبخندی همیشگی و در نگاهی که تکراری نمیشود.
جاری،
جاری،
جاری.
همیشه هستی،
همه جا میبینمت.
خصوصا در تلاطم این روزگار گلآلود.
خصوصا در تلاطمها.
دلخوشم به قولی و به قراری.
بالاخرهاش را که نمیدانم،
همینقدر میدانم که قد و قوارهام،
همین است که میبینی.
از من راضی هستی؟
بازدید امروز: 111
بازدید دیروز: 210
کل بازدیدها: 584782